داستان کوتاه؛ میگما

 دکتر مولوی کلاس ده کارشناسی های علوم سیاسی با شماست؟... بله خانم دکتر...... چای بریزم دکترمولوی؟.... ممنون میشم.... میگما،چه خوب میشد یه...

داستان کوتاه؛ کلا

کلا آدم عجیب غریبیه، وگرنه چی بگم، چی بگم؟، من اهل این جور کارها نیستم کلا، کلا خوشتیپه ، کلا خوبه، من آدم ...

داستان کوتاه؛ ازت ممنونم

 من ازت خیلی ممنونم،... بخاطر چی؟ بخاطر چیزای خیلی کوچیک، بخاطر اینکه این رستوران یادت بود، بخاطر...

داستان کوتاه؛ تا صبح

  نه من هنوز هفتاد سالم نشده، ببینید متولد تیر هستم اما کره زمین دایره کامل نیست، سال کبیسه رو در نظر بگیرید، نه یک روز رو نگه دارید، خب؟خب؟......شما که میگید یک روز...

داستان کوتاه؛ کمربند

  مسعود، مسعود خان، آقای مهندس مسعود خان، مهندس ارشد برق، تو عین سوراخ اول کمربند میمونی، یعنی همیشه هستی، ولی به درد هیچی نمی خوری........خونه رو که من برای دخترم...

داستان کوتاه؛ هیچی

 حاج آقا، باباجون، باباجون،... باباجون.... اسم شما رو یک تریلی نمیکشه..... این همه سفره داری.... این همه دبدبه کبکبه.... بابا...

داستان کوتاه؛ تمرکز

خب، شاه داماد، قبل جاری شدن خطبه عقد، عرض کنم که، از این به بعد، فراهم کردن، وسایل آرامش و آسایش ماه عروس ،برعهده شخص، شخیص، شماست، ماه عروس، بعد از جاری شدن خطبه عقد، تمکین کامل...

داستان کوتاه؛ دکتر بزرگ

 اصلا و ابدا، اصلا وابدا، ببین با مهندس معمار نه، تمام دنیا میدونن، مهندسی معماری یه جور نقاشیه، پسر، تو از خاندان بزرگی هستی، تو از بزرگترین خاندان مهندسی ایرانی، پدر پدر پدربزرگ تو...

داستان کوتاه؛ بریز

 بریز تاس رو، جفت چهار، اکهی، اکهی، اکهی، ببین طرف سر خیابون دست کرد پول در بیاره ماستی، شیری چیزی

داستان کوتاه؛ قلم

خیلی دلم لک زده، واقعا دلم لک زده، خیلی خیلی دلم لک زده، برای اینکه یه نفر توی بانک بهم بگه، آقا، آقا، آقا، آقا، خودکار خدمتتون هست؟...