داستان کوتاه؛ دکتر بزرگ
جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۵ ق.ظ
اصلا و ابدا، اصلا وابدا، ببین با مهندس معمار نه، تمام دنیا میدونن، مهندسی معماری یه جور نقاشیه، پسر، تو از خاندان بزرگی هستی، تو از بزرگترین خاندان مهندسی ایرانی، پدر پدر پدربزرگ تو استاد حسن بنا، ساخت بزرگترین بناهای تاریخ ایران رو برعهده داشته، پدربزرگ تو مهندس ایرج ساعی بزرگترین و بهترین پارک مرکز شهر تهران رو طراحی و اجرا کرده، اونوقت، تو با مدرک دکتری مهندسی عمران از دانشگاه جانزهاپکینز میخوای بری یک دختر لیسانس معماری رو بگیری؟....عاشق شده؟ بابا کمکش کنید به برادرم کمک کنید اون واقعا عاشق شده،نشنیده بودم، دختر در خاندان ما نظر بده،منم نشنیده بودم که منشی شرکت، پدر عزیزبزرگ منو، کامران جان صدا بزنه، اسم دختره چی بود، دختر گلم؟ساره....دیشب خواب دیدم ایرج خان، بزرگ مهندسی عمران ایران، به خوابم اومد و ناراحت بود، میگفت دختری به نام ساره هست که می تونه نسل اصیل ما رو که مثل ببر مازندران، داره منقرض میشه، ادامه بده، باید با مادرتون در میون بگذارم،....،الو، الو، داداشی، قربونت دوتومن بریز به کارت بانک ملی من، ماموریت تمام شد....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۰۲