داستان کوتاه؛ بریز
جمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۱۲ ق.ظ
بریز تاس رو، جفت چهار، اکهی، اکهی، اکهی، ببین طرف سر خیابون دست کرد پول در بیاره ماستی، شیری چیزی بخره،آهان،جفت شیش آوردم،.....،دید ،کیف پولش نیست،اومد زنگ بزنه پلیس،دید موبایلش نیست،اومد ماشینشو ببره، دید سوییچش نیست، زندگی مث تاس میمونه، بعضی وقت ها میشینه، مثل الان، بعضی وقت ها نمیشینه، رو موبایل خانمش از این سیستم های حفاظتی دنبال خودرو بکن داشت، چهار تا خیابون بالاتر گرفتن منو، چهار سال بریدن دیگه،ای بابا،ای بابا،این روی ماجرا رو نخونده بودم،بریز تاس رو....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۰۲