داستان کوتاه؛ قلم
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ
خیلی دلم لک زده، واقعا دلم لک زده، خیلی خیلی دلم لک زده، برای اینکه یه نفر توی بانک بهم بگه، آقا، آقا، آقا، آقا، خودکار خدمتتون هست؟عجیب شده دنیا، نمینویسن، امضا نمیکنن اما یک هو یک ماشین عجیب و غریب کلی پول میده به آدما، بدون پر کردن فرم و نشون دادن گواهینامه،اون روزا که من کارمند بانک بودم که اینطوری نبود ،ماهی سی تا خودکار بیک از مرکز میفرستادند واسه شعبه،بعضی وقت هام یکی با کاتر نخ خودکار رو می برید....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۳۱