داستان کوتاه؛ شبکه

دیروز کشیک بیمارستان مفید بودم، بگو چی شنیدم؟... دو تا افسر که یک بچه کوچولو رو که ماشین بهش زده بود آورده بودن اورژانس میگفتن یک شبکه مخفی از زنان بیوه با مدرک تحصیلی روانشناسی....

داستان کوتاه؛ روش

ببین، چیزی به اسم گنگستر کلاسیک فقط تو دانشکده های هنر وجود داره و تو سینماها...تو کلا مشکل داری با...

داستان کوتاه؛ نسل

امیر، نسل قدیم، اوج خلاقیت ذهنشون...

داستان کوتاه؛ میشه

شاهین، حالم خوب نیست، اصلا حالم خوب نیست، شاید چشمت زدن، فکر می کردم پسر مدرن و امروزیی هستی، هستم، اما نمیشه هم اسکی کرد هم کافکا خوند هم به چشم زخم اعتقاد داشت؟ و هم به شوم بودن گربه های سیاه؟، نه، نمی شه، من می تونم باور کنم که...

داستان کوتاه؛ چسب

اصلا خوف بود، گرگ اکباتان اسمش بود، ده سالگی با علف بزرگ شد، شونزده سالگی رفت رو شیشه، ختم روزگار، کف خیابون، کف، کف خواب، ختم روزگار،اصلا خود جنس بود، هیکلش کلا خود خود خود جنس بود،حالا،یه بار خوابید مرکز ترک اعتیاد آینده زیبا زیرنظر اون دکتره که آلمان فوق تخصص گرفته بود، ده روز بعدش...دوباره شیشه خور شد، بار دوم...

داستان کوتاه؛ نه

پاداشم بخشی از حقوقم بود، خیلی عجیبه، نه پاداشمو میدن نه قرارداد می بندن، بهتر که قرارداد ندارم این یعنی اینکه هیچ تعهدی به شرکت ندارم، ببین اصلا یک جوری میگم خداحافظ که کف کنند، وسط...

داستان کوتاه؛ آقای محترم

رفتم برای استخدام، از لحاظ اونا که اوکی بودم، اما گفتم، آقای محترم هشت صبح که اوج ترافیکه تهرانه من بیام کرج بعد شش عصر که اوج ترافیکه کرجه برگردم تهران؟؟؟... برای چقدر؟...یک میلیون تومان؟...نه ،نه،نه...خدا بزرگه گفتم زیر سه تومن...

داستان کوتاه؛ جون

جون، جون، جون، عشق منی، رفتی سلمونی سیبیلت گنده شد؟؟؟... بریم گربه کشون جان وین من؟...ای جون...ای جون...بریم ...

داستان کوتاه؛ ژاژا

ببین، ببین، ژاژا خیلی گرمش بود، بردمش سلمونی، مثل جت، از خیابون ویلا اومده بودم تا سر خیابون کلانتری، مثل جت بردمش، بعد عکس ژاژا رو گذاشتم، اینستاگرام، ببین، بی شعور رفت رو مخم ، نوشته بود...

داستان کوتاه؛ اهواز

اصلا باورت نمیشه روژان، باورت نمیشه، اصلا باورت نمیشه، بابا هر چی بگم باورت نمیشه تا گوشیمو نیارم، بذار از شارژ بکشم گوشیمو، اصلا دمپایی پلاستیکی...