داستان کوتاه؛ چسب
اصلا خوف بود، گرگ اکباتان اسمش بود، ده سالگی با علف بزرگ شد، شونزده سالگی رفت رو شیشه، ختم روزگار، کف خیابون، کف، کف خواب، ختم روزگار،اصلا خود جنس بود، هیکلش کلا خود خود خود جنس بود،حالا،یه بار خوابید مرکز ترک اعتیاد آینده زیبا زیرنظر اون دکتره که آلمان فوق تخصص گرفته بود، ده روز بعدش...دوباره شیشه خور شد، بار دوم ،دوسال بعد،رفت مرکز ترک اعتیاد آینده نزدیک، زیر نظر اون دکتره که کانادا درس خونده بود،....بازم نشد......حالا جان کامی بگو با چی ترک کرد؟....جان کامی بگو با چی ترک کرد؟،.....بگم، عین بیل رو بکش از تو می پوکی،منفجر میشی،.....با چسب ترک کرد، با چسب موکت، الان کف خیابون چسب میماله میخوابه روچسبا، صبح دونفر از باقالیاش میان با بدبختی از زمین جداش میکنن میبرن اقدسیه، حموم، به جان خودم، به جان خودم، به جان خودم....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده