داستان کوتاه؛ آقای محترم
شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
رفتم برای استخدام، از لحاظ اونا که اوکی بودم، اما گفتم، آقای محترم هشت صبح که اوج ترافیکه تهرانه من بیام کرج بعد شش عصر که اوج ترافیکه کرجه برگردم تهران؟؟؟... برای چقدر؟...یک میلیون تومان؟...نه ،نه،نه...خدا بزرگه گفتم زیر سه تومن نمیام، دکترای مهندسی عمران راه خواجه نصیر دارم ...حالا شاید زنگ بزنن....آره....شاید زنگ بزنن ....آره، آره، آره....قربونت برم...نه...نه...رفیق تو رگیش بود نه اون پسره رفیق تو رگیش بود، معلومه لیسانس چلغوزآباده...آره بابا، آره، آره، آره، می دونم ، می شناسمشون، حالا شاید زنگ بزنه، شاید زنگ بزنه، عزیزم، خداحافظ....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۱۰