داستان کوتاه؛ استاد

  این سیم رو میبینی؟...این سیم کار تنگ کردن جدار قلب رو انجام میده...استاد شما موقع عمل، چشمتون رو می بندین حتی نگاه هم نمی کنین...خب،م ثل این میمونه که داری میری خونه و چشمات رو می بندی...

داستان کوتاه؛ بردن

 من همیشه میگم حریفت حتی اگه ضعیف هم باشه قوی جلوه اش بده که وقتی شکستش دادی مردم بگن یه آدم قوی رو برده،اصلا هیچی...هیچی...یک ساعت تمرین تاتر بود بعد تاتری که دوبار قبلشم ،سال پیش اجرا رفته بود...

داستان کوتاه؛ سفید

بله، عرض می کردم، در این فیلم شاهد نوعی از هژمونی لغات هستیم، در حقیقت لغات برضد نویسنده خودشون...

داستان کوتاه؛ ببین

 ببین، نه، نه، نه، ببین من، من می دونم بی بند و بارم، می دونم لاابالی هستم، می دونم کثیفم، برای همین خودم رو کنترل می کنم، افسار خودم رو می کشم، نمیرم با کسی زیر یک سقف، اما تو، تو، تو ایرادت اینه که...

داستان کوتاه؛ برقیب (2)

مخلص کلام، باید آویزونش کنی، یا یه یادگاری بندازی رو صورتش که همیشه باهاش باقی بمونه...

داستان کوتاه؛ رقیب(1)

همین رقیب عشقی پدر ما رو در آورد، تا که از جانب معشوق نباشد کششی، کوشش عاشق بدبخت به جایی نرسد...

داستان کوتاه؛ اگر

اگر خر نیاید به نزدیک بار، تو بار را به نزد خر آر، بیت رو اشتباه نخوندی سامی؟ نه، سامی اشتباه خوندیا، نه درسته...

داستان کوتاه؛ خط

  ببین یه خط بین این دو تا تیر هست که رنگش و جنسش عین این خط های دور زمینه اما ...

داستان کوتاه؛ فارنهایت ۴۵۰

یک درجه، خب چیزی نیست، هم تو می دانی و هم من می دانم که یک درجه چیزی نیست...دوران انترنی بخش اطفال یادت هست؟...دکتر مرتضوی را...یک درجه تب عادی است اما اگر بشود...

داستان کوتاه؛ درست

درست در همان لحظه که فکر می‌کنید تمام وقایع به پایان رسیده است، رنج اصلی آغاز می شود و تو می دانی....