داستان کوتاه؛ استاد
سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۶ ب.ظ
این سیم رو میبینی؟...این سیم کار تنگ کردن جدار قلب رو انجام میده...استاد شما موقع عمل، چشمتون رو می بندین حتی نگاه هم نمی کنین...خب، مثل این میمونه که داری میری خونه و چشمات رو می بندی و صدای مخمل گون یک دختر زیبای کوچک رو می شنوی...استاد، من، من، گاهی کار ساختمانی هم می کنم، خودتون میدونید با پزشکی نمیشه یک زندگی رو اداره کرد حتی نمیشه یک ماشین ژاپنی خرید. اگر دوست داشته باشید می تونم از طرف شما هم سرمایه گذاری کنم،حیف شماست که این ماشین دنده ای ایرانی رو سوار بشید....اونوقت، دکتر، فکر می کنید اگر چشمم رو ببندم می تونم صدای دخترم و از اون مهمتر ،ضربان قلب رو حس کنم؟....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۲۹