داستان کوتاه؛ فارنهایت ۴۵۰
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۷ ب.ظ
یک درجه، خب چیزی نیست، هم تو می دانی و هم من می دانم که یک درجه چیزی نیست...دوران انترنی بخش اطفال یادت هست؟...دکتر مرتضوی را...یک درجه تب عادی است اما اگر بشود دو درجه دیگر قابل اغماض نیست...هم تو می دانستی هم من...چوب دیگری درون ظرف فلزی می اندازم و حرارت را اندازه میگیرم، کتاب طب داخلی قهوه ای می شود، حالا شد چهارصد و پنجاه درجه فارنهایت، یعنی نقطه نجات کاغذ، و اگر، و اگر یک درجه بالاتر رود نقطه پایان کاغذ است...درست مانند مردها...یک زن...یک زن که موهایش را باد تا آبی ترین نقطه آسمان می برد و بوی عطرش شکوفه سیب بود و نعنا و گل بهار نارنج... یک زن،نقطه پایان یک مرد است...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۱۹