داستان کوتاه؛ بردن
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۰۷ ب.ظ
من همیشه میگم حریفت حتی اگه ضعیف هم باشه قوی جلوه اش بده که وقتی شکستش دادی مردم بگن یه آدم قوی رو برده،اصلا هیچی...هیچی...یک ساعت تمرین تاتر بود بعد تاتری که دوبار قبلشم ،سال پیش اجرا رفته بود،آقا با کلاه گلف و عینک آفتابی اومده بو عطر ورساچه همه جا رو برداشت، نیم ساعت که گرم کردن و بیان و بدن هست که آقا تمرین نفرمودند، بعد که با لباس خودش اومد رو صحنه،دو روز مونده به اجرای اصلی، هی تپق، هی فراموش کردن، اصلا هیچی، اصلا هیچی....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۲۸