داستان کوتاه؛ دروغ میگی

  ببین عزیزم شما داری به من دروغ میگی؟ تو به بچه علاقه مند بودی؟ بله، چرا گمراهم می کنی، رویا، چرا گمراهم می کنی؟...

داستان کوتاه؛قیچی

  ساسان بد جور لامپ، دستشو بریده، دو واحد اومثبت احتیاج داریم، بی حسش کنید، نمی خواد نمی خواد خیلی بالاست، دردو حس نمی کنه، داره می خنده...

داستان کوتاه؛ رمز

کامران جان، کلید رمز من تو رفته، تو رمزت رو بگو؟، هزاروسیصد وشصت...

به نظرم

به نظرم، یه گوزن بهتر از همدانی گلشن روانپزشکی رو می فهمه؟ حالا چرا گوزن؟ چون...

داستان کوتاه؛من امروز این کار را کردم

حقوقم را که گرفتم، رفتم شمال شمال شمال شهر، بعد رفتم طبقه آخر آخر آخر یک برج بلند بلند بلند که خیلی معروف معروف معروف بود...

داستان کوتاه؛من و نوشت افزار

خب، فکر که می کنم پنج سالگیم یادم می آید، سوسمارنشان بود و استدلر و بیک، بعدها استدلر انواع و اقسام پیدا کرد...

داستان کوتاه؛من اول

خب یه متخصص بیهوشی، یه متخصص اورژانس، یه متخصص اطفال، یه متخصص زنان، یه متخصص سالمندان...

داستان کوتاه؛یک ساعت

ببین اومد تو باشگاه یک ساعت کتونی پوشید، بعد یک ساعت چوب راکت رو چسب زد و رویه زد، رویه و چوب اصل ژاپن دوتومن، به جان مرتضی...

داستان کوتاه؛ گاز بده

آقاجان من متخصص اورژانسم ماشینم خراب شده اینم که دویست و شیشه، سی میدم برا جریمه، گاز بده، نمیشه سینی درگیرمیشه، الو، الو، الو، جانم ؟...

داستان کوتاه؛ اولین کار

ببین خیلی تعریفتو شنیدم، تو بچه ها همه بهت احترام خاصی میذارن، حتی شنیدم بعضیا بهت میگن " مردآخر"، خیلی لقب بزرگیه، کاش یه روز حداقل به من بگن "مرد وسط" ، این اولین کار منه، من می ترسم...