داستان کوتاه؛قیچی
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ
ساسان بد جور لامپ دستشو بریده، دو واحد اومثبت احتیاج داریم، بی حسش کنید، نمی خواد نمی خواد خیلی بالاست، دردو حس نمی کنه، داره می خنده، برو انترن های بخش کودکان رو هم بیار یک هارد کیس واقعی ببینند، داره می خنده، خون بزنید بهش، قیچی، پنس ،قیچی، پنس،نمیشه، نمیشه،بند نمیاد،زنگ بزنید اتاق عمل رو آماده کنند،آخ،آخ،آخ،دکترجووووووون،شمابگو عملت چیه ما برات اتاق رو ردیف می کنیم...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۶/۰۳