داستان کوتاه؛من امروز این کار را کردم
جمعه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ
حقوقم را که گرفتم، رفتم شمال شمال شمال شهر، بعد رفتم طبقه آخر آخر آخر یک برج بلند بلند بلند که خیلی معروف معروف معروف بود، بعد وارد شیک شیک شیک ترین فروشگاه برج شدم و گرانترین گرانترین گرانترین پیراهن را خریدم، سپس مارکش را از پشت یقه اش یواش آرام یواش جدا کردم، سی بار دور انگشتم چرخاندم و همینطور که پول را حساب می کردم با مارک پیراهن، بیرون آمدم و پیراهن را دور دور دور انداختم....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۵/۲۷