داستان کوتاه؛ پوکر

من اسمم تو شناسنامه صغیره هست اما رزا صدام میکنند، اون موقع که دانشگاه میرفتم خب برای یک دانشجوی دندانپزشکی رزا خیلی خوبه، عالیه، فارغ التحصیل شدم، مطبم زدم اما مریض نداشتم، شوهر سابقم که اونم بغل من مطب داشت، فوق تخصص گوارش کودکان، بله، بله، گفت بیا اینجا رو کازینو کنیم، کسی هم نمیفهمه، اما بدیش این بود که اوناییکه سر میز پوکر می باختن موقع خروج از در مطب اسم رزا رو با ماژیک ماندگار، میکردن گرازا،اولش هر روز تابلو عوض می کردیم، تابلو سازی یک کوچه پایینتر بود، بعد همسایه ها مشکوک شدند، یک بارسر میز صدهزار دلاری یه جراح پلاستیک بدجور باخت بعد بهم گفت گرازا، شوهر سابقم با بطری زد کشتش، غیرعمد، ابد، ابد، بله، چون مقتول سلاح گرم کلت کمری همراه داشت وکیل دفاع از خود گرفت، غیر عمد بریدن براش، من شش سال دیگه آزاد میشم، جناب مشاور، ببینید شما همکار من هستید شمام پزشکید، خواهش میکنم من دیگه نمی تونم تحمل کنم، خواهش میکنم بنویسید بسیار خوش رفتار، سوره مبارکه بقره رو حفظ کردم کامل از هرجا دوست دارید بخونم، به همین قرآن قسم میدمتون، من دیگه نمیکشم، نمیکشم، بنویسید بسیار خوش رفتار و آرام، یک سال از حبسم کم بشه، زندان شاید مرد رو مرد کنه اما زن رو .....

 نویسنده:

 همایون نوری پناه

 ویراستار:

 محسن اکبرزاده