دست زی زی را گرفتم بردم براش لباس خوشگل بخریم

توی یه مغازه یه لباس خوشگل واسه خودم دیدم... سریع رفتم روی ابرها...

بیستمین جشنواره بین‌المللی قصه گویی

پنجاه و دو قصه گو از پنجاه و دو شهر مختلف آمدند. مربیان...

داستان کوتاه؛ اوبژه ها هستی دارند

این(اوبژه ها هستی دارند) رو تو مجله حکمت و فلسفه وقتی تو مطب منتظرت بودم که ...

داستان کوتاه؛ آشفته تر

ببین ندا متخصص پوست دوست داشتنیه اونم تو با این پاشنه بلندت که...

داستان کوتاه؛امروز

یاسمین،یاسمین جان، بچه چطوره؟،با گوشی گوش کردی به قلبش؟امروز...

داستان کوتاه؛گوشت

خسته نباشین،من یه گوسفند دارم می خوام قربونیش کنم...

داستان کوتاه؛راننده

ببین عزیز من، این دو هزار تومن برای خط تجریش سیدخندانه اما ما الان میدون توپخانه هستیم...

داستان کوتاه؛طلا

ببین جناب سروان،چاقو رو دادم،پرش پر باشه ،دست خالی نره تو قضیه،ولی...

داستان کوتاه؛ نقش

عزیزان می خواین بازی نکنیم؟نه،باید بازی کنیم،اصلا همه...

داستان کوتاه؛یه پول کلان

پسر هیچی نشدیم، بورد اطفال از دانشگاه بابل اما...