یاد فیلم بسیار زیبا و دوست داشتنی«جهان با من برقص»
افتادم. یک مرد خانواده ،مردی اصیل و محکم چون کویر طبس،درون پراید نامحکم چون دمپایی های ده هزار تومانی چینی،گیر افتاد و در برابر چشمان مضطرب و دستان عرق کرده پسرش که بر روی زمین کشاورزی کار می کرد،آخرین نفس ها را کشید.این یک سناریو نیست که ای کاش بود،مهندس محسن اکبرزاده ،فامیل این مرد بود و نزدیک به ماجرا.
یادتان هست،علی مصفا بیش،از آن که نگران مرگ خودش باشد،نگران دخترش ،بعد از مرگ او بود؟،نمی خواست با پسر شمالی مهربان اما کم هوشی که نهایت کارش عضله گرفتن لب دریاست،نامزد کند و باقی بماند چون از لحظه بعد از مرگ خویش،می ترسید به نهایت.وظیفه دولت،پول درآوردن نیست که نگران فروش محصولات خود باشد،وظیفه دولت ،در درجه اول ،دولت بودن است،یعنی بخشیدن نظمی که انسان ها نگران بعد از این خود نباشند،بیمه،حقوق بیکاری،روانشناس رایگان در موسسات دولتی و...از مهدی بهنامه تا فرامرز رفیع پور،هرکدام از نوابغ اقتصاد و جامعه شناسی ایران را که دوست دارید،با تفکر مذهبی،نیمه مذهبی،چپ کمونیستی و...را بخوانید،دولت،اول و اول و اول و اول،مسئول آرامش است ،مسئول راحت خوابیدن است چه خواب موقت چه خواب ابدی و بعد اگر وقتی ماند که نمی ماند مسئول پول در آوردن است. مرگ یک پدر در میان بازوان پسرش را چگونه توجیه کنیم؟،در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران،تعداد زیادی دانشجوی خارجی تحصیل می کنند،صمیمی ترین دوست من (از میان غیرایرانیان)آقای «دو.یو»ژاپنی بود که با من به مهمانی های فامیلی می آمد و...همیشه همراه،همیشه دوست،همیشه عطش دانستن،...می گفت در هرجای ژاپن اگر خودرویی آسیب ببیند،شما فقط باید از سی به یک بشمارید،می دانم کشور فوق جهان اول است و این مثال ناقص،است اما حداقل که می توانیم از صدبه یک بشماریم؟،نمی توانیم؟،حقش را نداریم؟باتسلیت فراوان به خانواده محترم اکبرزاده و تمام نازنینان طبس
"دیده ها وشنیده های مولف این سطور ، تهران خاکستری مه گرفته،دی ماه نودونه خورشیدی"