چی فکر می کردیم ،چی شد؟
در شناسنامه انتهای تابستان ،تولد بنده ثبت شده است.که طبق قانون ما دهه شصتی ها که به شصت رفتیم.نیمه اولی حساب بشویم و زود به مدرسه برویم.مادر،مدرس دانشگاه خوارزمی تهران بودند و خیلی لوله هنگ دانشگاه رفتن ،زمان متولدین دهه سی ،آب بر می داشت و کسی که از بغل دانشگاه تهران،رد می شد اصلا روز بی پولی و سختی را نمی دید.ده دوازده دانشگاه در ایران بودند که کسی اگر سرکلاس آن دانشگاه ها می نشست اصلا روز محنت و سیاه نه.بگذریم که من فارغ التحصیل دامپزشکی یکی از همین دانشگاه ها را دیدم که راننده اسنپ بود.روز تولد واقعی من،روز جهانی ،بهداشت اعصاب و روان است!!!.بگذریم...
امروز باز کردم پیامک های دولتی را و تمام بانک ها در سه متر با لقب گل و بلبل و باغچه و زاغچه،روز تولد مرا تبریک گفته اند و اصلا شعر سروده اند و قافیه چیده اند برای من.قافیه اندیشم و دلدار من...گویدم مندیش جز دیدار من،برای یکی از همین وام های کرونایی رفته بودم به بانک،چند روز پیش ،در اخبار گفته بودندیک ضامن کاملا عادی کافی است،یک لیست جدید جلوی بنده گذاشتند که فقط مانده بود ،ضامن چهارم ،یک سرهنگ تمام با گواهی کسر از حقوق ،بخواهند،...گذشتیم از سرش،از سر همه چیز گذشتیم،حالا این تولد،تبریک گفتنتان چیست؟،نکنید،وقتی آدم های عادی را قد آدامس صورتی رنگ جویده شده پسر یک نماینده مجلس قبول ندارید،و بای دیفالت او را دزد فرض کرده اید و گواهی کسر از حقوق کارمند رسمی و...می خواهید،یعنی طرف را ارزنی قبول نه،تولدرا چرا حالا؟،یکی را دوست دارید و کارش را راه میاندازید یا از او خوشتان نمی آید،و مثل قالی میمه،گره محکم می اندازید در زندگی او،وقتی زندگیش برایتان ارزشی ندارد،تولد ،تبریک گفتنتان چیست؟
"دیده های مولف این سطور،تابستان سال جاری،تهران"