وب سایت تخصصی دکتر همایون نوری پناه

وب سایت تخصصی نقد فیلم و سریال

وب سایت تخصصی نقد فیلم و سریال

نویسنده: همایون نوری پناه
ادمین : محسن اکبرزاده

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۵ بهمن ۹۹، ۲۱:۱۷ - اسید سیتریک
    *ـ*

برای خنده هایت می نویسم

دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ب.ظ

مرگ سید یعقوب با مرگ یکی از ستاره های خوب سینمای ایران تقریبا در یک زمان اتفاق افتاد.خصوصیت این بخش از زندگی در عجیب بودن بی نهایت سیر اتفاقاتی که پشت سر هم رخ می دهند خلاصه می شود.سید یعقوب سوار ارزانترین نوع موتورسیکلت ساخت ایران بود و ستاره سینمای ما قطعا سوارچیزی حداقل در حد پژو دویست و هفت،سیدیعقوب نان ،هم زدن یک دیگ بسیارسنگین حلیم را می خورد و ستاره ما،نان زیبایی الهه گونه اش را و ذهنش را و آنچه در بهترین مدرسه بازیگری اروپا آموخته بود.سیدیعقوب پر از مشکل بود،یک جوان خوب ایرانی که سربازی اش را رفته وآردها را بیخته والک را آویخته یعنی تا آن حد که می توانسته وپول درجیبش بوده(تحصیلات رایگان ،فقط در قانون اساسی تحصیلات رایگان ماند،همه می دانیم)و  مغزش می کشیده است درسش را خوانده و سال ها کار کرده است اما سی متر جا نداشت برای خودش در شهر محل کارش که فقط در آن بخوابد .گاهی دوستانش را دعوت کند ،یک بار رفتم به حلیم فروشی تا قاشق اضافه برای ناهاربگیرم ،پانصد تومان دادم و سیدیعقوب دست و دل باز حتی جرات این را نداشت که دم منقل ایستاده و باد می زند ،این را بگوید که این فرد را می شناسم.انقدر زندگی نسق این جوان را گرفته بود که سی مترجاداشتن حتی درآرزوهایش نمی گنجیدکه هیچ،حتی داشتن دوست هم در آرزوهایش نمی گنجید.نگاه داشتن احترام صاحب کار تا ریز ترین جزئیات ،سردرلاک بودن جوریکه کسی غیراز همزبانانش حتی نزدیکش نشوند،یک جور اختگی روانی از وحشت شهری که گاز می گیرد دهک پایین جامعه را حتی اگر سیگار را لمس نکرده باشند و یک بار تند رفتن در اتوبان مدرس وخوردن باد به موهای جوانشان ،بادخنکی که مصنوعی بوی جنگل های هیرکانی می دهد،اما مصنوعی.اما مصنوعی،مصنوعی یعنی اینکه بمیری ودر محلی که سال ها درآن کار کرده ای یک حجله نداشته باشی،مصنوعی یعنی آنچنان روانت را اخته کرده باشند برای نگه داشتن یک شغل زیر زیر زیر متوسط که نگویی این آقا را من می شناسم ویک قاشق یک بار مصرف به دستشان بدهی.او از خانواده ای بود که بازی اخته شان کرده بود،نمی توانست یک برنز المپیک در رشته کشتی مثلا به دست بیاورد؟چرا بالاترش را هم می توانست چون نیرویی در عضلاتش بود که از زیرهمان لباس ارزان قیمت گرم ووزن عضله اینک خفته درآغوش سرد خاک را می شد حس کردوقتی اسباب بازی اسکویشی را در دست می گرفت.او عاشق زن وبچه بود ،این عشق از چشمانش وقتی کودکی می آمد و دست به اسکوترهای مغازه توی استوری میزد (من زمان روزنامه خواندن وتصحیح داستان هایم می روم آنجا پیش دوستانم می نشینم ،چون چند فرد بابرکت چند بزرگ ،سلام و علیکی با مغازه داران دارند که دوست دارم ،حرف بزنم ،گاهی فلشی ،چیزی هم میخرم برای همین کارم که می بینید ،ارزان برایم تمام می شود،بماند،هرکدام از کسانی که با من سلام وعلیک دارند ،یک دریا هستند واین سوگنامه چهلمین روز بی یعقوب زیستن است وربطی به دلتنگی های شخصی من ندارد) ،این خطوط برای روحی است که در کالبدجسمش تمام جهانی که در آن زیست حقش را خوردند،درآمد سیدیعقوب به پول جهانی حدود صدوخرده ای دلار درماه بود که در تهران،بیست وچهارمین شهر جهان،مرور تدریجی روزهاست ،نه زندگی کردن،زندگی کردن کسی دراندازه سیدیعقوب ،مهربان ،دراندازه او پاک ،این است که جمعه بعداز ظهر اگر تنیس دوست داشت ،راکت،اگر تاتر دوست داشت ،صحنه .بازیگران ،اگربانجی جامپینگ دوست داشت ،طناب مخصوص وپل مرتفع اما هیچ کدام،جمعه سیدیعقوب در کنج مغازه روی یک کنده چوب می گذشت،که می نشست روی آن وبازی می کرد،نمیگویم سوزوکی گراندویتارا چون در تمام جهان ،برای یک شاگرد رستوران ماشین خاص وعجیبی است ،می گویم مثلا ام وی ام تخم مرغی که در تمام جهان برای یک شاگرد رستوران ،چیزی طبیعی است الا چهار،پنج کشور،اینکه دراتوبان مدرس ،درحدمجاز تند برانی وجوانی کنی حقی است که برای تاج بانو خلیلی رعایت شداما برای سیدیعقوب ما نه فرمانی وجود داشت ونه دنده ای،هیچ،هیچ استادتناولی نه که هر عددش ،یک میلیارد تومان می ارزد ،سیدیعقوب داستان ما یک میلیارد تومان را هضم نمی کرد،خنده های او با همان ام.وی.ام تخم مرغی هم شکفته می شد و سی مترجا برای خودش ،او قانع بود،خیلی قانع،بانو ماهچهره و سیدیعقوب در تقریبا ،تقریبا،یک زمان این کره خاکی با تمام پستی وبلندی هایش را ترک کردند،موضوع اینجاست وقتی می گوییم اعتیاد نه بعدش باید بگوییم تنیس آری،تاترآری،کتاب آری،نمی شود بگویی اعتیاد نه ،دزدی نه ،بدی نه و ادامه جمله را ننویسی،ماهچهره خانم زندگی را درتقریبا تمام ابعادش لمس کرد چون محل تولدش چند کیلومتر آن سوتر از سیدیعقوب بود،لحظه ترک این دنیا ،میلیون ها نفربرایش گریستند ،چون محل تولدش چندکیلومتر آن سوتر از سیدیعقوب ما بود،ماهچهره خانم حسرتی نشد،آسوده شد،اما سیدیعقوب ما حسرتی شد،آسوده نشد،آسودگی یعنی به اندازه ای که به کشورت خدمت می کنی ،کشورت به تو خدمت کند،دلیلی نمی بینم که فقط خدمت محض باشی وهم زن دیگ حلیم و هزاران روزه دار را سیرکنی ولی بادخنک اتوبان مدرس ،کافه زیبای پل طبیعت از تو دریغ شود،سیدیعقوب کمتراز ماهچهره خانم به این خاک خدمت کرد؟نه اصلا وابدا،رفتاری که بااوشد در کل دوران کوتاه بودنش ،شبیه رفتاری بود که با ماهچهره خانم شد در کل دوران کوتاه بودنش؟نه اصلا وابدا،از کسی حرف نمی زنیم که بی حرکت برکت می خواهد،از کسی حرف میزنیم که هزاران حرکت کرده است اما تنها ده برکت دیده است،برای خنده های دردم خشک شده سیدیعقوب می نویسم ،می دانم آدم دهک دوجامعه با آدم دهک ده جامعه هیچ جا یکسان نیست،حتی در سوییس ،اما اگر سیدیعقوب به جای ارزانترین موتور،پشت فرمان یک ام وی ام تخم مرغی بود،این جمعه می آمد پیش ما وجمعمان ،جمع می شد و خوب می شدحال بد من ،از بازی کردن او با اسباب بازی ها و خنده های همیشگی اش،از او و میلیون ها نفرمثل او،دریغ شد.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۲۷
همایون نوری پناه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی