من و تمام شش سالگی ام خانه ی مادربزرگ بودیم
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ
مادربزرگ و خانه اش خانه ی امن شده بود تا بعد از جراحی دوباره به خانه برگردیم... مادربزرگ به نوه های دختری بیشتر محبت می کرد و من و کودیکم این را می فهمیدیم و دوست نداشتیم باور کنیم...
"او" گاهی به اصرار من به مشق هایم می رسید، دوست داشتم سواد داشته باشم و هی میگفتم بقیه سواد یاد گرفتن و من موندم! خوراکی های رنگارنگ دلم می خواست... اسباب بازی های خوشگل... من و همه ی شش سالگیم می دانستیم که نباید از کسی درخواست داشته باشیم... برای نوه های دختری جامدادی خوشگل تهیه می شد... خوراکی های رنگی و کفش های کتانی... دوست داشتیم دوست داشته شویم اما ... من و همه ی شش سالگیم بغض می کردیم و دوست داشتیم آنجا خانه ی امن مان باشد... حالا من و بیست و نه سالگی ام عاااااشق آن خانه ی قدیمی هستیم و دوست داریم یک بار هم شده آنجا کودکی بکنیم...
"میم. ح زمستان 96"
۹۶/۱۱/۱۹