داستان کوتاه؛ اوبژه ها هستی دارند
چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۳۰ ب.ظ
این(اوبژه ها هستی دارند) رو تو مجله حکمت و فلسفه وقتی تو مطب منتظرت بودم که بیای بیرون خوندم،معناش رو نمیفهمم،همونطور که معنای خودم و خودت رو نمیفهمم،کاش لااقل تو یه فیلم وسترن بودیم و از تو بازوی ده تا مارشال ایالتی و معاون کلانتر با یه بطری الکل و دوتا چاقوی قصابی ،گلوله در می آوردیم،اینجوری شرافتمند تر بودیم تازه اگر از بازوی یه گاو دزد تیر درمیاوردیم می تونستیم ازش بپرسیم چراتحت تعقیبه؟اونم رو کفش هامون که از چرم واقعی بود تف می انداخت،این دوتا کفشی که پامونه از نفته خالیه تازه یه تومنم پولش رو دادیم،اونجوری به اصل خودمون نزدیک تر بودیم.
۹۶/۰۹/۰۱