داستان کوتاه؛امروز
چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۶:۱۹ ب.ظ
یاسمین،یاسمین جان،بچه چطوره؟ با گوشی گوش کردی به قلبش؟
امروز آریتمی نداشت؟بیخود تخصص اومدم،بیخود،درآمدم فقط پونصد تومن بیشتر شده،تو بخش همش فکر توام،طب اجتماعی،پریستیژ،پریستیژ کردن پدرت تو این هچل انداخت ما رو ،پزشک عمومی از یه جامعه حقوقی قوی بزرگ برخورداره اما متخصص ضعیف،هیچی به هیچی،ببین نمیگم از کادوی پدرزنم ناراحتم،یاسی من تا ته ته عمرم نمی تونستم ماشین آلمانی سواربشم،اما،خب اصلا نمیدونم،اصلا نمیدونم،دلم میخواد رو شکمت ده ساعت بخوابم توام بخوابی سه تایی پهلوی هم باشیم ،برای ده ساعت بدون گرفتاری،یاسی کاش تو تخصص خونده بودی،دلم سالاد ماکارونی با ماست و تن ماهی میخواد،دلم هرچیزی رو میخواد که کاملا برای زندگی مضره ،بیشتراز همه دلم تو رو میخواد.
۹۶/۰۹/۰۱