نوشته های ارسالی؛انسان میمون نما
در یکی از روز های سرد زمستان که ظهر برای خرید نان از خانه خارج شدم کوچه خیلی خلوت بود بعد از خرید نان و به طرف خانه برگشتم در مسیر برگشت بودم که دوستم را دیدم و همدیگر را در آغوش گرفتیم و احوال او را پرسیدم در همین هنگام از پشت درخت ناگهان انسانی به شکل میمون بیرون پرید و به من نگاهی کرد و در یک چشم به هم زدن به دوستم حمله کرد و او را با خود برد و به سرعت فرار کرد، من از ترسم فریاد زدم نان و باقیمانده پولم را پرتاپ کرده و شروع به دویدن کردم که از صدای فریاد من آن انسان میمون نما و یا میمون آدم نما دوستم را پرت کرد و به زمین انداخت و پا به فرار گذاشت .من از شاگرد سوپری محل کمک خواستم ولی نه تنها او بلکه هیچ کس حرف مرا باور نکرد و فکر می کردند که من خیالاتی شدم تنها فقط من و دوستم او را دیدیم که دوستم هم تا جند روز از ترس نمی توانست صحبت کند شوک زده شده بود ولی از اینکه زنده بود خیلی خوشحال بودم که توانستم با فریاد به موقع دوستم را نجات دهم .الان سالها گذشته و تنها من و او می دانیم و خدا که آن روز چه بر ما گذشت.
"نویسنده : گلی هوشمند از شیراز"