داستان کوتاه؛من بعد فوت آقاجون دوست ندارم سایه هیچ مرد غریبه ای رو سر مادرم و خواهرم باشه
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۲ ب.ظ
من بعد فوت آقاجون دوست ندارم سایه هیچ مرد غریبه ای رو سر مادرم و خواهرم باشه، دفعه آخری که یه مرد غریبه پاشو بذاره خونه ونک شاید آخرین باری باشه که هوای شهر میره تو ریه یه مرد غریبه...سایه، سایه، پدرام و همه رزیدنت های اطفال رو جمع کن، ساسان، یه جمله گفت، عین فیلم طوقی، بدو، بدو، بگو پیج کنن رزیدنت ها رو تو اورژانس، ساسان ،ساسان، این تن بمیره، یه بار دیگه این دیالوگو بگو میخوام ضبط کنم، شام میبرمت شاندیز، جان من بگو...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۶/۰۸