نقد سریال شهرزاد؛آخرین قسمت
من اگر بخواهم مادری خوبی باشم، اول باید ببینم خودم چه کسی هستم.... سریال شهرزاد، در این قسمت، نقد روانشناسی بزرگی به ما آموخت، شهرزاد درجمع بزرگان سکوت محض اختیار کرد و هیچ نگفت، زیرا او، منِ حقیقی خود را دررفت و آمد بین دو شخصیت اصلی داستان یعنی قباد و فرهاد گم کرده بود، او برای اولین بار در خلسه ای عمیق فرو رفت تا بیاندیشد که خودش کیست و در مقام ماد، هویت او برای پسرش، امید، که در معرض خطرات فراوان است چه کار می تواند انجام دهد، گاهی باید در خودمان فرو رویم وهیچ اقدام عجولانه ای انجام ندهیم، ازسوی دیگر، شخصیت خودساخته ومصمم همایون ،با چالشی بسیار سخت روبه روست، اوباید یک متهم به قتل غیرعمد را برای مدتی طولانی پنهان کند و این کار بسیار دشواری است، آن هم در یک روستای بسیار کوچک...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
شما شهرزادرو مریم مقدس گونه تعریف کردین
شهرزاد که ازاول خودشو تافته جدابافته می دونست.چرابااینکه قباد همسرش بودومادرهمین امید٬به فرهادهم فکر میکرد؟
چرافوری بعدازطلاق اجباری از قباد٬مدام نیشش زد؟آیاارزش داشت که فرهادرو به بچش امید ترجیح بده؟؟
مگه قبادپدر بچش نبود؟چرابدتراز بقیه تمام نفرتش از دیوانسالارارو سرهمسراجباریش نثار میکرد ومدام نقره داغش می کرد؟؟
یعنی تودهه۳۰واقعا چنین زنی قدرت اینهمه ابراز نفرت وفریادداشت؟؟
چراچندبار باتمام قدرتش سر قباد فریادمی کشید؟
درحالی که می تونست حرفاشو بشنوه وبسنجه.
همین شهرزادچرا به کارهای نسنجیده فرهاد عصبی نمیشد وازش گدایی محبت هم می کرد.(صحنه سیلی زدن به صورت فرهاد تو خونه خودشون)
واقعاانتظارداشتم همون طورکه سر مزارهاشم سرقباد باتمام قدرتش فریادکشید٬باهمون قدرت هم سرفرهاد فریادمی کشیدکه چرا خودسرانه اقدام به عملیات کاملا بچگانه پارتیزانی کرده
رفتارهای شهرزادبا قبادرو اصلا وابدا تأئیدنمی کنم
چون منزلت بانوی ایرانی ومقام مادربودن ایرانی بسیار والاست.
ابدابه شهرزادبعنوان بانوی ایرانی نگاه نمی تونم بکنم.
هم متاهل بود ومادر وتوفکروقلبش با فرهاد.
تمام محبتهای قبادرو له میکرد.بچشو تنها گذاشت که به فرهاد برسه.
فرهادرو خداگونه دوست داشت.