داستان کوتاه؛بخت
جمعه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۱ ق.ظ
ببین دکتر نگاه، فردا بخت در خونه اینو میزنه.... ببین، ببین، نگاه، لب شکریه این شوهریه اصلا معلومه، پیشونی منو کجا می شونی؟... پیشونی منو کجا می شونی؟... پیشونی منو کجا... بقیه اش هم به استعداد خودش بستگی داره، مرد مث اسب فقط جلوشو نگاه می کنه، باید افسارش رو نرم، اینجور، اینجور، کشید، بعد با لقد زد تو پهلوش، خانم دکتر سرم تخت نه تموم شد، بفرستمش بخش؟....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۵/۱۳