داستان کوتاه؛ سرما
شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۳ ب.ظ
هوای شهر تهران سرد بود، سرد همراه با برف نه، از آن سرماهایی که دوست داشتنی نیستند و اگر موتور سوار باشید فقط دعا می کنید زودتر به خانه برگردید و هر دو دست را روی رادیاتور بگذارید. بانوی مسن سعی داشت دستگیره چمدانش را پیدا کند اما چمدانی که فروشنده بی حوصله سر کوچه خریده بود آنقدر پیشرفته بود که بانوی مسن نمی دانست کدام دکمه را باید فشار دهد تا دستگیره آزاد شود. راننده تاکسی با بی حوصلگی کنار پای پیرزن ایستاد. پیرزن شالش را دو دور دیگر پیچید و با صدای ملتمس از راننده خواست تا چمدانش را در صندوق عقب بگذارد. راننده اما گفت که باربر نیست و زیر لب غرغر کرد و سیگاری روشن نمود. حلقه های آخر دود را که بیرون می داد، پیرزن موفق شد چمدانش را در صندوق عقب بچپاند و در صندوق را بست.راننده آهنگ تندی گذاشت، حالش از تمام مسافر ها به هم می خورد و از دیدن عرق ریختنشان در تابستان و یا اذیت شدنشان از صدای بلند ضبط صوت لذت می برد. زن خواهش کرد صدا را کم کند اما راننده صدا را بلندتر کرد. کرایه مسیر خانه تا فرودگاه امام خمینی سی هزار تومان می شد اما راننده موقع پیاده شدن زن، پنجاه هزار تومان درخواست کرد. پیرزن که حالا باربر فرودگاه چمدانش را روی چرخ گذاشته بود، تراولی صد هزار تومانی جلوی راننده تاکسی گرفت و با لبخند مهربانی گفت:بقیه برای خودت پسر خوبم.راننده به راه افتاد ،آمد که سیگاری روشن کند، زنگ موبایل به صدا درآمد و راننده متوجه شد دخترش سرمای سختی خورده است. سریع به سمت خانه رفت درحالی که زیر لب غرغر می کرد و از این که بچه دار شده بود احساس ندامت شدید می کرد. به خانه که رسید همسرش سریع سوار شد و درحالی که بچه را محکم بغل کرده بود به سمت بیمارستان حرکت کردند. وقتی رسیدند راننده به سمت بخش حسابداری رفت. دکتر، بی حوصله و با حرکات تند و خشن دهان کودک و چشمانش را معاینه می کرد. راننده تراول را روی میز حسابداری گذاشت و مات و مبهوت، دستگاه فشارسنج پزشک و بعداز آن ضرباتی که به پشت دختربچه وارد می کرد را برانداز می نمود که دستی محکم مچ دستش را گرفت. این تراول تقلبی رو کجا چاپ کردی؟
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۳۱