داستان کوتاه؛ چهار تا
شنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ب.ظ
خدا بیامرزتش، باغدار بود، گاو دار بود، باغ گیلاس داشت، هشتصد تا گوسفند داشت طرف دماوند تا نود سالگی مثل گرگ بالا سر گوسفنداش، تیز و بز واستاده بود، دوماد.....دوماد.....چهار تا دوماد داشت یکیشون مهندس شرکت نفت بود زد به کار بیزینس اصلا ترکید، یکیشون دندونپزشک بود زد تو کار وادرات صادرات چی می دونم؟...چی می دونم؟...از این آمپورا که بی حس می کنه لثه رو اصلا پوکید از تو، یکیشون وکیل بود رفت دفترخونه زد بعد متواریه الان حدود چهار هزار تا شاکی داره تو پرند کرج، یکیشون اما معلم بود یه خونه و سمند گرفت، سر زندگیشه ،این یکی نترکید،نه،نه،نترکید،نپوکید،نشسته،همینجوری نشسته،همینجوریا،همینجوری نشسته،فردام هفتشه ،خدا بیامرزتش ،خیلی مرد خوبی بود...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۱۰