داستان کوتاه؛ غلام
جمعه, ۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۳۷ ب.ظ
غلامم آقا کارگردان، غلامم، هم غلامم هم اسمم غلامه، بدنساز، کشتی گیر، جوشکار، رنگ کار، هر چی شما دستور بدین آقا کارگردان، یعنی من اصلا قدرم، بچه ملارد کرجم یه ملارده یه غلام، یه بار به دختر همسایه، متلک انداختن سی نفر و ترکوندم، می ترکونمش، می ترکونم ماشینو آقا کارگردان، همچین با سر برم تو شیشه اصلا ماشین از وسط مثل خیار، قاچ بخوره صداش تا تهران بره، من بلده این کارم، انگ این کارم.....غلام جان ، صدبار گفتم شما می خوری به آینه ماشین و بعد میافتی روی اسفنج ها، همین، بابا هویت بورن که نمی سازیم، این یه فیلم اجتماعیه....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۴/۰۹