داستان کوتاه؛ اسکاپر
جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۵۲ ب.ظ
پرستار باند، پرستار بتادین بزن، کم نه، مگه داری قطره فلج اطفال میریزی،....،نفس بکشین،نفس،نفس،نفس،نمیشه،دکتر بیهوشی دور نخاعی بدید، بچه در نمیاد، بیهوشی دور نخاعی، دکترشاهرخ.....دکتر شاهرخ برادر من.....بچه نمیاد....بی حسی چه می دونم بیهوشی، بی حسی دور نخاعی بدین، نه، ندین، ندین، اسکاپر، قیچی،پد،پرستار پد ،پد،قیچی،پنبه بتادین،قیچی،قیچی پد،اسکاپر،.....پسره تپل وقشنگ شما...خب آقای پدر عزیز اسمش رو چی گذاشتین؟هوس ،جان؟،هوس....چرا؟؟؟؟؟ بخاطر یک مشت دلار...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۱۹