داستان کوتاه؛ ارباب
چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۰ ب.ظ
زندگی ارباب، رعیتی، زندگی دستوری، آره پدر من نوکر و توالت شور و رخت شور خاندان شما بود اما من الان تنها متخصص اورژانس این شهرم و حالت الان بده، داری میمیری، مواد رو رو مشروب زدی داری اوردوز میکنی، تو این حال هم هنوز حس اربابی داری؟؟؟؟.... بابا بگیر بخواب پریسا، ارباب،رییس، پولدار، ملاک، داری میمیری، بگیر بخواب بذار کارم رو بکنم عزیزم....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۱۷