داستان کوتاه؛ یکی
پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۴ ب.ظ
می دونستم،من می دونستم،من می دونستم که نباید به شهرام بگم بره با لیلا صحبت کنه برای من،میدونستم،میدونستم،میدونستم نباید به شهرام ،اما شهرام فوق تخصص جراحی گوارش کودکان بود، معتبر بود، محترم بود، بزرگوار بود، شناس بود، می دونستم نباید به شهرام بگم بره با لیلا خانم،....یکی بیاد این چهارپایه رو از زیر پای من بکشه دیگه،،، ای بابا، یکی بیاد این چهارپایه رو از زیر پای من بکشه. ای بابا،عجب گیری کردیما...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۱۱