داستان کوتاه؛ بازداشت
سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۲۱ ب.ظ
ببینید حاج آقا منم و همین یک مادر و خواهر که روی سر من جا دارند، خانم مهندس با مگانشون تشریف فرما شدند مکانیکی بنده، بنده دو جلسه زیارتشون کردم جلوی جمع هم دو ساعت با هم صحبت کردیم، هم رشته هم هستیم، من فوق دیپلم مکانیک خودرو هستم خانم مهندس هم که فوق لیسانس مکانیک شریف....حالا ما یه دو پله پایین تر....اما دستم به دهانم درست و حسابی میرسه،مگان ندارم نه در این سطح اما یک ال نود دارم که جوری ردیفش کردم که مگان و زانتیا که شوخیه با بنز کورس بذاره من پیاده شدم چاییمو خوردم تازه بنز میرسه خط پایین،بله حاج آقا،بله،بله،نه،ببینید تحقیقات احتیاج نیست ،من سی سانتی متر پرونده دارم تو کلانتری، اونجا کلا بزرگ شدم اصلا....اما پرونده هام نه مخدر بوده نه دزدی نه مشروب، دو تا پسر نااهل به خواهرم نظر بد داشتند یک چهار پنج باری درگیر شدیم در حد ابرو پاره کردن مزاحم برادرهای نیروانتظامی شدیم، دو واحد شصت متری هم منیریه داریم که طبقه اول مادر و خواهر میشینن، مثل اینجا، استخر، سونا،جکوزی نداره اما نوساز هست ،آسانسور ژاپنی هم داره....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۰۹