داستان کوتاه؛ شانس
يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۳ ب.ظ
اگر یک جو شانس داشتم، ببین سه رتبه بالاتر آورده بودم یعنی اگر وسط آزمون تخصص عطسه ام نمیگرفت اونم پنج تا، من تا حالا کلا نه بار عطسه نکردم ،بعد. پنج بارش تو جلسه مهم ترین امتحان زندگیت باشه ،جای اطفال،قلب قبول شده بودم ،آخ آخ آخ آخ،اون شاسی بلند سفیدسوئدیه رو میبینی؟...اون الان مال من بود، کمردرد گرفتم دادم ام آری آی کردن دیدم بین پنج وشش خالی شده ژلاتین نداره،سه ساله میخوام اتوماتیک بخرم،تو سمند تا یک لحظه شیشه رو میدی پایین، یک هو یکی عقب ماشین سوار میشه میگه سی تومان آزادی، اگر شانس داشتم اون پنج تا عطسه رو نکرده بودم...آخر کامی خوش خیال،بابا،شانسم از اون چرت و پرت هایی هست که ما رو باهاش رنگ میکنند،برو تو،الان صدای رییس بیمارستان در میاد...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۰۷