داستان کوتاه؛ همایون
سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۱ ب.ظ
ببین همایون، لعنتی، ما چه قراری گذاشته بودیم؟....ببخشید پیاز خوردم با کوبیده عالی میشه.....همایون ما چه قراری گذاشتیم؟...قرار گذاشتیم که از نابیناها، پیرزن ها و افراد معلول دزدی کنیم چون دزدی از بدنسازها، پولدارها و پلیس ها خیلی خطرناکه ،...مگه این قرارمون نبود؟...اونوقت تو کلاه کاسکت یک افسر موتورسوار رو دزدیدی؟...همایون تو دانشگاه رفتی خیر سرت...شعور نداری؟؟؟...ببخشید دهنم بوی پیاز میده...کامی جرخورده، یک تومن بابت کلاه کاسکت میده ،بفروشم بره؟
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۳/۰۲