داستان کوتاه؛ نمی دانم
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۵۶ ب.ظ
پانیذ، قصه ها ناتمام نمی مانند، آنقدر جلو می روند که لااقل در ذهن آدم ها تمام شوند، همیشه باید جلو بروید، وقت دوری می شود فهمید آن کس که رفت، چقدر از وجودت را با خودش کند وبرد و چقدرش را برای خودت باقی گذاشت، قصه ها، قصه ها، قصه ها، مثل بستنی کیم دوقولوی بچگی ها، یک بستنی بود، یک بستنی بود اما می شد نصفش کرد و دونفری خورد....
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۲۷