داستان کوتاه؛ زمین
چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ
تا دیروز دماغشو بالا نمی کشید، عوض شده، عوض شده، زرنگ شده، فرستادمش زندان، آدم بشه، صدتا وکیل گرگ هست تو زندان، اصلا عوض شده، هر کاری میکنم رو دستم میاد، اصلا یه جوری شده، قوی شده، رو پاش بند نبود این، اصلا یه جوری حرف میزنه انگار ده سال وکیل بوده، این زندان به جای اینکه بترسونه...زمین چپ چپ میچرخه اصلا،.....از بر شده قانون خانواده رو...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۲۷