آفتاب

در گذشته گیر کرده ای، می دانم، برای مدت طولانی به هر آن چیزی که دست زدی خراب شد، می دانم، اما می دانم دلیل داشت که اسم تو را گذاشتند همایون، طوفان به نظر خیلی جدی میاد اما خودت هم می دانی جدی تر از طوفان آن چیزهایی است که تو در گذشته خراب کرده ای، هنوز هم عطر باس به گردنت میزنی؟ به این ورق عطر باس زده ام، دوست ندارم در تلگرام یا ایمیل برایت بنویسم، دوست دارم پنج هزار تومان بدهم و یک کیلومتر پیاده راه بیایم تا نوشته ام به دستت برسد،لا اقل این را به تو مدیونم، اما گذشته همیشه هم خاموش...دوست دارت،یک زمانی،الان نمی دانم، نفیسه...

 نویسنده:

 همایون نوری پناه

 ویراستار:

 محسن اکبرزاده