داستان کوتاه؛ بنز
سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۱۸ ب.ظ
این کروکیه ها ،سقفش بالا میره بعد جمع میشه تو صندوق عقبش خواهر من،من بابام پزشک جراحه تازه رسیدیم سر سمند، اینا این پول ها رو از کجا میارن؟ از عرق جبین خواهر من، نه از جیب من و شما می دزدن، جیب ما کوچیکه ،دست اینا قد جلوی اون بیل مکانیکی کنار خیابونه، نگاه، نگاه، یک تن خاک رو بلند کرد،آخه دست اینا تو جیب من جا نمیشه که خواهر من...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۱۹