داستان کوتاه؛ آخرین
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۲۲ ب.ظ
آخرین باری که اومد طرف من، با خشمی که نمی تونی بیشتر از اون رو تصور کنی، اومد طرف من، تو آشپزخونه، گلومو گرفت و منو چسبوند به دیوار،بعد دیگه از ترسیدن خسته شدم، گفتم بزن، گفتم بزن، با مشت زد به دیوار، در رو کوبید به هم و رفت و رفت...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۱۸