داستان کوتاه؛ سکوت
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۲۰ ب.ظ
سکوت می کنی؟ تو همیشه با سکوت از خودت محافظت کردی، هنوزم می کنی، خب، نشستی، فنجان قهوه روبه رو و گاردت آنچنان بسته است که هر لگدی بزنم فقط پای خودم درد میگیرد، مدال المپیک را به عشق تو بدست آوردم، بیا می گذارمش روی میز، برای خودت...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۱۸