داستان کوتاه؛ عروسک ها
پنجشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۶ ق.ظ
برای من شروع شد، اول یکی از تارهای مو سفید شد، بعد بقیه، همه سفید شدند و مجبور شدم رنگ کنم، اما عروسک ها، هیچ وقت نگران زوال خود نیستند آنها با لبخند طراحی شده اند و حتی اگر زیر خاک دفن شوند هم لبخند می زنند، مرا رها کرد و رفت اما عروسک ها لبخند میزدند، مرا دور انداخت اما عروسک ها لبخند میزدند، عروسک ها تغییر ماهیت نمیدهند، خسته نمیشوند، الکلی نمیشوند، آنها فقط لبخند میزنند...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۱۴