داستان کوتاه؛ کفش
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۳۰ ب.ظ
آره آره، تو کم حرف میزنی و عمیق، من زیاد حرف میزنم و چرند، اصلا تو اقیانوس آرام من سطل زباله،...اما ته تهش زن پولدار گرفتن همینه...همینه....همینه...آخرش تو باید بری معذرت بخوای، عزیزم، ده روزه اینجا افتادی سوسیس میخوری ،....ای لعنت به من...چهل تا باجناق تو کویر گیر کردن ،همه گفتن امان از بی کسی، بابا برو بگو معذرت میخوام دیگه...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۰۶