داستان کوتاه؛ حرمت
چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۳۶ ب.ظ
من تو تمام زندگیم فقط یک چیز برام مهم بوده...ماشینمو زد به درخت...هیچی نگفتم...بنز یک میلیاردی رو زد به درخت...اما...اما...به من میگه زنا مهندسی بلد نیستن...حرمت من شکسته شده، من خورد شدم...سی طبقه برج تجاری رو کی طراحی کرد؟....حرمت، حرمت...یه دکتر عمومی ده هزار تومنی به من بگه مهندس نیستم، حرمت...حرمت...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۰۶