داستان کوتاه؛ دو سال
سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ب.ظ
دو ساله از دانشگاه دکتری گرفتی ،گوشه خونه افتادی تکون نمیخوری هی رمان می خونی... آقا جون ده تا دانشگاه، مصاحبه رفتم، من از کجا میدونستم پژوهش هنر هیچ خواهانی نداره؟...من یه نویسنده ام...نویسنده ای که پول در نمیاره، بیا ور دست خودم ،کار من مگه چه عیبی داره...من دکتری هنر دارم آقا جون از کار شما چندشم میشه...نمیخواد تو بشوریشون، تو برو تو کار حمل و نقل، تحویل بگیر بیار تحویل ما بده...آقا جون من حالم بد میشه فشارم میوفته...چطور این چرت و پرت ها، مک بث رو می خونی فشارت نمیوفته؟ تو اون نمایشنامه هم که پر جنازه است...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۰۵