داستان کوتاه؛ دریا
جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۶ ب.ظ
بله آقای دکتر، وقتی دریا نباشه، ماهی به تنگش می نازه، خجالتم نداره، منم ترجیح دادم با این ماشین به قول شما شیک، تو اسنپ کار کنم تا یک مهندس بیکار که هر روز یک بیسوادی بهم بگه طرحت قبول نیست، من می دونم جام تو کارخونه است نه پشت فرمون، اما کارخونه رفت دیگه، حالا مگه چشه؟ من این پژو رو الان که پنجاه تومنه نخریدم که، اون موقع قسطی از ایران خودرو برداشتم، اگه به قیمت الان بود از این اسکوتر برقی ها می خریدم، کار که عار نیست، خب چیه، بچه آخر مثل انگشت ششم میمونه اگر ببریش درد داره اگر نبریش زشته، چیزی نمونده بود وقتی من به دنیا اومدم،خوبه حالا همین ماشین رو دارم، رفیقم پزشک عمومی، جای آمپول زن ته تهران کار می کنه، باز خوبه یه ماشین دارم...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۲/۰۱