داستان کوتاه؛ نه وقتی که
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۴۰ ب.ظ
شاید این یک مورد استثنایی باشه تو پزشکی ورزشی اما نه وقتی که همیشه بار سنگینش را روی شانه ات حمل می کنی، احمد سعیدی مشت زن خوبی بود، منصف بود به کلیه ها ضربه نمی زد دو تا پسر داشت و یک دختر و یک زن، اما من نرفتم تو قفس که مثل یک مرد مبارزه کنم، دیگر سیتالوپرام جواب نمی دهد، عوضش کنید لطفا، من نرفته بودم که بجنگم، من رفته بودم که تمام صد درصد پول را در بیاورم، تمامش را،رنگ آن رنوی شاسی بلند چشمم را کور کرده بود، رفتم توی رینگ، می دونستم پیر شده، می توانستم بذارم راند سه و بخورم زمین اما من کور شده بودم، دیگه با دیازپام دو نمی توانم بخوابم، من در همان راند اول کشتمش، من یک مرد را کشتم، قاتل شناخته نشدم چون خونریزی داخل جمجمه دلیل مرگ اعلام شد اما واقعا دوست دارم یک نفر دیگر را با تفنگ بادی بکشم تا واقعا اعدام شوم، دکتر، دونئورین دیگر جواب نمی دهد،این را هم عوض کنید لطفا...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۳۰