داستان کوتاه؛ قول
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۵۵ ب.ظ
ببین، خواهر جان، آبجی کوچیکه، زیبا، نازنین، عزیزم، دل پسرا مثل باند فرودگاه میمونه، یکی میپره، دوتا میشینه، یکی میره تو آشیانه، اما خب بعد یک ماه از آشیانه در میاد، دوباره می پره، یکی رادارش ضعیفه اصلا باند رو گم می کنه، یکی جت پهن پیکره طول باند براش کمه ،یه دور میزنه بعد میره یه فرودگاه دیگه، یکی شکاری اف چهاردهه آنقدر سرعت فرودش زیاده که باید تور محافظ رو باند نصب کنیم نره تو دیوار، یکی آنقدر سنگینه مثل هرکولس که موقع فرود دود لاستیکش تمام باند رو میگیره باید کف بپاشیم رو باند، یکی... احظار شدم آبجی، هنوز حرفم تموم نشده، فوکر و آنتونف و سوخو بیست و پنج و میگ بیست و نه مونده واستا، نرو، بشین تا برگردم...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۳۰