داستان کوتاه؛ اسب سوار
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۲۹ ب.ظ
اسب سواری مال روزهای بد است، حسین با صورتی که از ناراحتی سیاه شده بود، سوار اسب شده بود، و به گونه ای می تاخت که باد، موهایش را به پرواز در می آورد و نرمی گوش های اسب در گرما مویرگ های ظریفش را نشان می داد، تکتم هم بر مادیانش سوار بود و طوری می تاخت که روسری ترکمنش در آسمان آبی حل می شد، سوارکاری برای دختر ترکمن هم برای روزهای بد بود، منتها، روزها لال بودند و نمیگفتند کدامیک از آنان ،زودتر در درون خودش خواهد شکست...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۳۰