داستان کوتاه؛ تنهایی بی صداها
دوشنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ
تنها یک ماهی قزل آلای جنگجو، ماهیگیر خسته و گرسنه رو، به تنهایی عمیق و تاریک شب می برد، او می دانست با چنین نخ نازکی، تا ابد نمی تواند این ماهی بزرگ را به دست آورد، زمانی که خورشید دره سیاه را از خواب بیدار می کرد،ماهیگیر فهمید که فرار بی معنی است چون به مقصد رسیده است، پس آرام نخ را جمع کرد و ماهی نیمه جان را در دست گرفت، از گرسنگی سیر شده بود پس قلاب را در آورد، ماهی را به آب انداخت، لباسش را مچاله کرد و زیر سر گذاشت و در آرامش محض صدای آب، خوابید...
نویسنده:
همایون نوری پناه
ویراستار:
محسن اکبرزاده
۹۶/۰۱/۰۷